یکی یدونه.....چراغ خونه

شلوغی های روزهای گذشته مون

واییی بلاخره سرمون خلوت شد و تونستیم یه سرو سامونی به زندگی بدیم . عروسی خاله دخترک هم به خیر و خوشی تموم شد اما در این راستا من از استرس مردم . از اونجا که برای دخترک یه لباس خاص میخواستم واصلا وقت نداشتم تا تمام دنیا رو زیر پا بزارم پوست مامان و خاله ام رو کندم .( آخه همیشه عادت دارم یه چیزی تو ذهنم میپسندم که نیست در جهان باشه، بعد کل شهر و زیر پا میزارم تا خودش و یا یه چیزی شبیه اونو پیدا کنم که الان وقت نداشتم برای این کارا ) ٢ مرتبه پارچه خریدم ولی فرهای پایین دامن باز هم اونی که میخواستم ار آب در نیومد .اما در انتها همه گفتن خیلی قشنگ و تک شده . دخترک هم تو سالن هی آتیش سوزوند اصلا من ندیدمش. اینم روز پاتختی که خ...
10 مهر 1392
1